اورمو ایشچیلری :آذوح شرح ۱۶ روز بازداشت غیرقانونی
«معصومه امانی» مادر مرتضی و فردین مرادپور را منتشر می نماید. در این
گزارش به برخی از شکنجه ها و فشارهای روحی و جسمی ناجوانمردانه ای که بر
مادر محترم این دو فعال جوان حرکت ملی آذربایجان وارد شده است اشاره می
گردد. در ادامه، توضیحات حکم قطعی ابلاغ شده برادران مرادپور توسط دادگاه
بدوی شعبه سه دادگاه انقلاب نیز درج گردیده است.
این متن به شرح زیر است:
بسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت مسئولین محترم،
من معصومه امانی، مادر مرتضی و
فردین هستم. روز اول خرداد ۱۳۸۸ فردین را از شاه گؤلی به بیمارستان محلاتی
برده بودند و من شنیده بودم که وضع جسمانی فردین
خیلی وخیم است. بعد از
خبردار شدن از موضوع، به بیمارستان رفتم و شروع به پرس و جو از محل نگهداری
پسرم کردم. ولی، هر چه میپرسیدم، جواب درستی به من نمیدادند و میگفتند
“فردین اینجا نیست!”. همین که به خانه برگشتم، دیدم خانه زیر و رو شده و
خانهمان را هم بازرسی و تفتیش کردهاند. عصر همان روز، از اداره اطلاعات
زنگ زده و از من خواستند که به مرتضی بگویم خودش را به اداره اطلاعات تبریز
معرفی کند. بعد از آن تماس اولیه، افراد دیگری نیز مدام تماس میگرفتند و
با معرفی خود به عنوان دوستان مرتضی، سراغ او را گرفته و محل سکونت او را
از من جویا میشدند.
طی یک هفتهای که هر روز به
بیمارستان محلاتی رفته، سراغ پسر کوچکم فردین را میگرفتم، همواره مرا دست
به سر کرده و مدام و مکرراً میگفتند که “فردین اینجا نیست”، تا اینکه، یک
نفر کارگر که چمنهای بیمارستان را آب میداد با دیدن وضعیت نگران من و
اینکه هر روز با ناراحتی و گریه سراغ فرزندم را میگیرم و جوابهای دروغ
میشنوم، از روی دلسوزی گفت که “پسرت اینجاست، و آنها به تو دروغ
میگویند”. بعد از اطمینان از اینکه پسرم در بیمارستان است و گفتههای آنها
دروغ بوده، دست بردار نشدم و گفتم که امروز باید پسرم را ملاقات کنم.
اطلاعات بیمارستان پس از دیدن سماجت من، مرا پیش خود فرا خواندند و گفتند
که عصر ساعت شش اینجا باش تا پسرت را ملاقات کنی.
رأس ساعت شش به امید دیدن
فرزند مجروحم در محل بیمارستان محلاتی حاضر شدم. اما، آنها گفتند که “پسرت
را به بهداری نیروی انتظامی بردهاند. با مأموران خانم برو و پسرت را آنجا
ملاقات کن”. من هم با اعتماد و اطمینان به اینکه مأموران دروغ نمیگویند،
سوار ماشین پلیس شدم. بعد از مدت کمی فهمیدم که کل ماجرا نمایشی بیش نبوده و
آنها بار دیگر به من دروغ گفتهاند و با دغلبازی و فریب مرا به زندان
تبریز منتقل کردند. از تاریخ ۸/۳ به مدت شانزده روز تمام، بدون تلفن و بدون
هرگونه ملاقات در اتاق انفرادی بند نسوان زندان محبوس بودم و بازجویی شدم.
میگفتند “پسرت «بمبدستی» درست میکرد و تو هم خبر داشتی”. آنها با اشاره
به کارگری که به چمنهای بیمارستان آب میداد، میگفتند “تو از طریق او به
پسرت خبر میفرستادی”! در حالی که، من عصر همان روزی که از طریق آن آقا از
بودن پسرم در بیمارستان مطمئن شده بودم دستگیر شده بودم و تهمتهای ایشان
دروغی بیش نبود. آنها با دستاویز قرار دادن این ادعای کذب، اتهام «معاونت
در تبانی علیه امنیت داخلی» را به من زدند. در تاریخ ۲۳/۳ با کفالت به مبلغ
۱۰ میلیون تومان آزاد شدم که تا به حال کفالت بدون علت در ضبط است.
آیا من حق نداشتم که پسر در
حال مرگم را ملاقات کنم؟! آیا انصاف است که با مادری داغدیده فرزند مجروحش،
به دیده تروریست نگاه کنند. هر وقت از آنها درخواست تماس تلفنی با بستگانم
و خانوادهام میکردم، میگفتند “به تروریست اجازه نمیدهیم که با تلفن
زنگ بزند”! خودتان قضاوت کنید! یک مادر چقدر میتواند صبور باشد! مادری که
از یک طرف نگران وضعیت وخیم جسمانی فرزندش است، از طرف دیگر همسر و پسر
بزرگش را نیز دستگیر کردهاند و از وضعیت آنها هم هیچ خبری ندارد، و همچنین
در بند انفرادی بند زنان تبریز در بدترین شرایط بازداشت شده است. آیا
رواست که جایی همچون زندان تبریز که محلی برای حبس مجرمین و محکومین است،
به محلی برای بازداشت غیرقانونی مادری داغدیده و نگران که خود و فرزندانش
هیچ جرمی را مرتکب نشدهاند شود. باور اینکه در کشوری اسلامی و در یک نظام
مبتنی بر حقوق مردم که ام القرای اسلامی مینامندش و مسئولان و مأمورانش
باید اسوه قانونمداری و مسلمانی باشند، به صورت غیرقانونی و به دلایل واهی
هفتهها و ماهها خانوادهای را در بدترین شرایط در محبس نگه دارند.
اینجانب از رفتارهای غیرقانونی اداره اطلاعات تبریز، و همچنین اطلاعات
بیمارستان محلاتی تبریز گلهمندم و خواهان احقاق حقوق خویش و جبران خسارات
معنوی و مادی وارده بوده و از مسئولان دلسوز نظام جمهوری اسلامی ایران
خواهان اجرای عدالت هستم.
با تشکر و احترام
معصومه امانی
توضیحات حکم قطعی ابلاغ شده برادران مرادپور توسط دادگاه بدوی شعبه سه دادگاه انقلاب
بسمه تعالی
یوم سه شنبه مورخه ۱۳/۱۱/۸۸
دادنامه دادگاه تجدید نظر شعبه چهار دادگاه انقلاب شهرستان تبریز به شماره
۸۸۰۹۹۷۴۱۲۲۴۰۱۶۶۲ مبنی بر تایید حکم صادر شده از دادگاه بدوی شعبه سه
دادگاه انقلاب و این که این حکم قطعی می باشد، ابلاغ شد.
علی رغم اینکه با مراجعه پی در
پی بنده مرتضی مرادپور به شعبه سه دادگاه برای اطلاع از مشخص شدن شعبه
تجدید نظر و ارائه لوایح و مطرح نمودن نکات مبهم و برطرف نمودن نواقص، می
گفتند «پرونده در معاونت و حقوق شهروندی در دست مطالعه است و هنوز شعبه
تجدید نظر تعیین نشده است و شما باید لوایح خود را به شعبه تجدید نظر ارائه
کنید.» و شماره موبایل گرفتند که با اساماس شعبه تجدید نظر را به اطلاع
برسانند ولی در کمال تعجب دو روز بعد از آخرین مراجعه اساماس «رای صادر
شد» را به بنده فرستادند. و لوایح خانواده مرادپور (برادران مرادپور و پدر و
مادر) در اثر فریب و حرفهای دروغ دفتر شعبه سه دادگاه انقلاب، قبل از صدور
دادنامه جهت مطالعه به دست شعبه چهار دادگاه تجدید نظر نرسیده است.
حال پرونده ما از تاریخ ۱۵/۱۲
به شعبه ۱۱ اجرای احکام منتقل شده است. و اخیراً ابلاغیه ای از دادگستری
تبریز به منازل متهمین پرونده انداخته شده است مبنی بر اینکه متهمین در ۱۴
فروردین خودشان را به کلانتری چک واقع در دادگستری تبریز معرفی کنند(شیوه
جدید دادگستری تبریز برای اجرای احکام متهمین فعال مدنی!).
شایان ذکر است که پرونده ما در
تاریخ ۰۳/۱۱ به شعبه چهارم دادگاه تجدید نظر منتقل شده و تاریخ تنظیم
دادنامه اصداری دادگاه تجدید نظر ۰۵/۱۱ می باشد، غیر معمول به نظر می رسد
که پرونده ای نزدیک دو هزار صفحه را بتوان در عرض دو روز به طور دقیق
مطالعه و مورد رسیدگی قرار داد، و با توجه به این که احکام صادر شده نسبت
به اعمال نسبت داده شده خیلی سنگین هستند و سرنوشت و آینده چندین جوان این
مرز و بوم مورد موضوع است، اقتضاء داشت که این پرونده در مدت زمان مناسب به
طور کامل و دقیق مطالعه می شد و مطالعه پرونده ای به آن حجم در عرض دو روز
قابل قبول نیست.
به امید اجرای عدالت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر