۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

روح نوبل می لرزد

اورمو ایشچیلری :ایران گلوبال:نـوری حمــزه - در این میان یک سئوال کوچک دارم؛ شما باتوجه به فراموشی عمدی حقوق ملت عرب، هنوز خود را مدافع حقوق بشر می دانید؟
امروز در گاملستان قدم می زدم . هوای پاک استکهلم ، زیبایی های تابستان اسکاندیناوی و توریست هایی که هر کدام به زبانی صحبت می کنند .. صدای انواع سازهای موسیقی.. صدای کفش های پاشنه بلند دختران بلوند سوئدی که همانند ضرب آهنگ های جادویی موسیقی گوش شنونده را درمی نوردد..معماری قدیمی .. صدای بهم زدن پیک های انواع مشروبات..تنوع رنگها در پوشش وحتی تنوع رنگ لباس زنان محجبه و تنوع در شیوه های بستن روسری...همه وهمه گیرایی خاص خود را داشت تا بهانه ای باشد برای قدم زدن در قدیمی ترین منطقه استکهلم، وشاید التیام بخش برخی نامهربانی ها .دخترکی 10 ، 11 ساله و زیباروی با قهقه ای بلند توجه مرا به سویش جلب کرد. او با لهجه ی شیرین اهل بیروت بامردی میانسال که گویا پدرش بود صحبت می کرد. هر دو می خندند. دخترک در حالی که به بستنی اش لیس می زد، یکباره رو به مرد کرد و با لحنی آمرانه گفت؛ تو مگه قول ندادی بریم موزه "نوبل" رو ببینیم؟مرد در جوابش گفت؛ بله! اما الان وقت نداریم. بزار برای ی وقت دیگه!  حالا بستنی رو بخور!
بایستی بریم سراغ مامانت... اون منتظر ما هستش... آخر هفته میاییم دوباره و میریم موزه نوبل رو باهم ببینیم.
دخترک اما با ابراز نارضایتی چشمهای میشی اش را به چپ وراست می چرخاند .. به این سو و آن سو خیره می شد تا ابراز نارضایتی کرده باشد.
و پدر ادامه میده؛ آخه عزیزم.. حبیبتی! من وتو چی به نوبل؟ و ادامه میده؛
میدونی بابا الان روح نوبل  داره میلرزه از این همه آدمایی که ادعای انسان دوستی می کنند و خودشونو صلح باور وصلح دوست معرفی کردن. آخه موزه نوبل چی داره؟ این آدمای صلح دوست کجا هستن که عراق نابود شد ...  سوریه داره نابود میشه.. ایران رو عده ای غارت کردن ..
من مکث کردم تا ادامه  صحبت های مرد با دخترک را بشنوم. صحبت های آن مرد مرا دوباره یاد اعدام جوانان عرب انداخت. با آن که امروز را از منزل فرار کردم تا به هیچ مسئله سیاسی فکر نکنم. اما صحبت های آن مرد لبنانی ودخترش مرا یاد مهندس محمد علی عموری انداخت... همه دوباره جلوی چشمانم ظاهر شدند. عبدالرحمن عساکره، هاشم شعبانی، هادی راشدی، مختار وجابر آلبوشوکه و لیست بلندی که هر روز بر تعداد نفرات آن افزوده می شد.
برادران طه ، عبدالرحمن وعباس حیدری و علی شرفی که چندی پیش به دار آویخته شدند...  در سوی دیگر بنا بر شغلم به عنوان خبرنگار و فعال حقوق بشر تمام واکنش های ملی وبین المللی درباره اعدام فعالان سیاسی عرب را در ذهنم دروباره یادآور شدم.
در حالی که قدم می زدم یکباره متوجه شدم که روبروی موزه نوبل هستم. وارد موزه شدم کمی در ابتدای ورودی موزه به تابلوهای نصب شده نگاه کردم . اما تحمل ماندن در موزه برایم سخت بود. آمدم بیرون تا آی پد را باز کنم و شروع به نوشتن.
برنده جایزه صلح نوبل 2003
سرکار خانم شیرین عبادی
در زمانی که جنابعالی به عنوان برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 انتخاب شدید، من دبیر سیاسی یک روزنامه سراسری طرفدار اصلاحات بودم. در آن زمان دوستان نزدیک و به خصوص دوستان ترک هم تبار جنابعالی به انتخاب شما به عنوان یک فعال حقوق بشر که بتوانید همه را با یک چشم ببینید و از حقوق حقه سایر شهروندان حمایت کنید شک داشتند.
 بسیاری از بچه های ترک شما را یک ترک همدانی "آسیمیله" شده می دانستند.(لازم می دانم توضیح دهم که منظور آنان از آسیمیله شده این بود که جنابعالی با آنکه اصالتا ترک هستید، اما هیچ گونه باور وعلاقه به اصالت فرهنگ مردم ترک نداشته و خود را یک "فارس" معرفی می کنید و اندیشه شما را یک اندیشه فارس گرا معرفی می کردند).
در این میان برخی ها شما را یک چهره ملی می دیدند. من از جمله این آدمها بودم که به شما به عنوان یک فعال حقوق بشر که همه انسان ها را با یک چشم بنگرد، شک داشتم و اکنون شک من به یقین تبدیل شده است.
سرکار خانم عبادی!
اکیدا روز 20 آوریل 2005( 31 فروردین 1384) را به یاد دارید. در آن روز شما در دفتر کارتان در یوسف آباد یک نشست سیاسی حقوقی درباره انتخابات ریاست جمهوری برگزار کرده بودید. در آن نشست بسیاری از نیروهای ملی مذهبی وبرخی وزرای اولین دولت پس از انقلاب شرکت داشتند.
همزمان با این نشست جوانان عرب به ضرب گلوله نیروهای انتظامی و اطلاعاتی در محله هایی چون ملاشیه، حی الثوره ،کوت عبدالله و دیگر شهرها وروستاهای عرب نشین جان می سپردند. من در آن نشست از شما و معاونتان "آقای سیف زاده" خواستم که این موضوع را در این نشست مطرح کرده و برای جلوگیری از عرب کشی چاره جویی کنید.
اما متاسفانه با پرخاشگری شما روبرو شدم. امری که موجب شد با صدای بلند توجه خبرنگاران را به خود جلب کنم تا به اتفاق یوسف عزیزی گوشه ای از مظلومیت ملت عرب و عرب کشی در اهواز را برای خبرنگاران خارجی و داخلی توضیح دهیم. بعدها شما یک بیانیه درباره انتفاضه ملت عرب صادر کردید که در حد و شان یک شخصیت حقوقی بین المللی نیست. چرا که شما  لقب برنده جایزه صلح نوبل را به دنبال می کشید.
بعدها یک فعال حقوق بشر عرب  شما را در ساختمان شورای حقوق بشر در ژنو ملاقات کردند و درباره حقوق ملی ملت عرب وموارد نقض حقوق بشر با شما صحبت کردند. جنابعالی به ایشان گفتید؛ مشکلات ایران در زمینه حقوق بشر زیاد است و در این زمینه حقوق همجنس بازان را به عنوان مثال یاد آور شده بودید.
اکنون نیز و بعد از اعدام چهار فعال سیاسی عرب که سه تن از آنان برادر بودند و احتمال اعدام پنج تن دیگر از نخبگان عرب نام شما را در ردیف امضا کنندگان یک بیانیه دیدم.
در این نوشته می خواهم به شما تبریک بگویم که آنگونه ذکاوتی به خرج داده اید که سال تاسال گوشه چشمی هم به کشتار و نقض روزانه حقوق بشر در مناطق عرب نشین اشاره نمی کنید. در این سالها هیچ خبری از شما نخواندیم که درباره زندانیان سیاسی عرب ، زن عرب، اعدامیان عرب، مصادره زمین های کشاورزی کشاورزان عرب، عرب ستیزی مهندسی شده توسط دولت ونخبگان ایرانی و...که در آن یک موضع گیری شفاف داشته اید.
 همزمان برای هم جنس بازان (که البته حق شما وچنین نیز طبیعی آنان است) که کوشش خود را برای احقاق حقوق آنان به کار گیرید. اکنون نیز برای ممنوعیت خروج یک دختر بچه از کشور( که صد البته حق طبیعی شما در انتخاب زمان ونوع موضع گیری است وچنین نیز حق این کودک معصوم است) بیانیه جداگانه و ویژه ای صادر کنید.
در این میان یک سئوال کوچک دارم؛  شما باتوجه به فراموشی عمدی حقوق ملت عرب، هنوز خود را مدافع حقوق بشر می دانید؟
سرکار عبادی
در نظر دارم امسال در روز اهدای جایزه صلح نوبل دراسلو و استوکهولم یک تظاهرات اعتراضی در این دو شهر برگزار کنم. در این تظاهرات قرار است به عملکرد شما در رابطه با نقض حقوق شهروندی(و فردی) و ملی  ملت عرب اعتراض شود.
در این تظاهرات قرار است همه اعضای کمیته اهدای جایزه صلح نوبل درباره عملکرد جنابعالی در مورد نقض حقوق بشر در مناطق عرب نشین (با ارائه سند و مدرک) باخبر شوند.همچنین قرار است طرح بازپسگیری جایزه صلح نوبل از جنابعالی را نیز در این فرصت بررسی نماییم تا به عنوان یک پیشنهاد از سوی تعدادی از حقوقدانان اروپایی و ایرانی مقیم اروپا و امریکا به کمیته اهدای جایزه صلح نوبل تقدیم شود. شاید این کار التیام بخش روح آلفرد نوبل باشد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر