اگر به گاه آمده باشی،
کسی به انتظار توست،
و اگر به ناگاه!
به در کوفتنت پاسخی نمی آید.
تقديم به بهزاد سليمان پور و روزهايي که گرمي و سردي اش حلاوت بود و بس.
آن روز که پا نهاديم تا هدفي مقدس را اجابت نهيم فهم آنکه انديشه هاي پاکمان بدين سان منکرات تلقي شوند در ذهنمان نمي گنجيد.رها از روح آلوده جزبه هدف به چيز ديگري فکر نمي کرديم.در اين ميان چه بسيار دوستاني که داشتيم و هريک با وجهه اي خاص،انديشه اي خاص.
از ميان آنان بهراد انسان ديگري بود کسي که هرگز در تحليل هايش ترديد نداشتيم مردي که فارغ از هر نارحتي و مشغله سوالاتي که هر چند يکبار مي پرسيديم با متانت خاص خود پاسخ مي داد.هيچ وقت از پاسخ دادن طفره نمي رفت.اما به نسبت روز هايي که بوديم مجموعه سوالات ما به تهي مي گراييد.ما که مي پرسيديم او جواب ميداد و او که مي پرسيد سکوت حکمفرما بود.افسوس که آن روزها که چه بسيار بودند روزهايي که بر سر سفره ها نشستيم و یا در خيابان ها قدم زديم اما دريغ که از او سوال نپرسيديم و اين بزرگترين غفلت زندگي ما بود.او که حق بزرگي بر گردن ما دارد و چه بسيار از ما که با او شيفته ي اين راه شديم و اگر او نبود شايد در صراطي ديگر بوديم.برگ امتياز هايي که مزين به جمله ي"يئنه ده بهزاد اوتدو"در ذهنمان زنده مي شود و اصطلاح معروف اباشلم.خرد نقادش راهمان مي انداخت.هيچ وقت انتقاد نکرد مگر آنکه را ه حلي ارائه کرد.روز هايي که تا سپيده دم صبح با او بوديم واو نطق ناطق.از خاطرات دانشگاه برايمان مي گفت .با لحن خاص خود افراد را آنگونه برايمان توصيف مي کرد که تصور آن افراد برايمان کار سختي نبودلحظه اي تبسم از صورتش گم نمي شد.اشتباهاتمان را با لحني برادرانه گوشزد مي کرد.سيماي بشاشش که نشان ازاميد به آينده و طراوت زندگي بود اما تک موهاي سفيد ريش اش حکايت از چيز ديگري داشت.روزهايي که با دستاني پر وارد اتاق مي شد و با لحني خاص جمع را به حلقه مي نشاند.اخباري که در نهايت بي خبري ما از گوشه کنار جهان برايمان مي گفت و آن چنان تحليل مي کرد که ناخودآگاه مجذوب مي شديم.بهزاد براي ما پرسشي بزرگ و دوست داشتني بود که ساليان سال در جستجوي پاسخ بوديم و براي رسيدن به پاسخ بايد براي او وقت مي گذاشتيم تا افق هاي انديشه اش را دريابيم.تحمل،سعه ي صدر و آرامش او متحيرمان مي کرد.يک زندگي ساده که غرق در کتاب بود و فکر و برنامه.اشراف او بر نقطه -نقطه ي دردها و ضعف هاي ملتمان و ريشه يابي هايش ستودني است.در بحبوحه ي سخن هرگاه سخن از دردي مي شد غمي چهره اش را مي پوشاند.محبوبه اي ديگر شعله ور مي شد اما او همچنان با هيجان ادامه مي داد.نفس هاي گرمش در سردي زمستان به شيشه ها مي کوبيد و ما آرام گوش مي داديم و او با هيجان وصف ناپذير بحث را مي شکافت عمق دانش آکادميک و تسلط بر مباحث روز از ويژگي ها ي اوست که هيچ وقت تمامي ندارد و کمتر مخاطبي را سراغ دارم که در اولين برخورد مجذوب علم او نشود و دانش اش را نستايد.به اميد آن روز ها که هريک تجربه اي براي زندگي است.به اميد روزهايي که کاش تکرار شوند اما غفلت آن روزها تکرار نشود.
توضیح: مهندس بهزاد سلیمانپور روز یکشنبه با یورش نیروهای امنیتی به محل کارش در اورمیه دستگیر شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر